قلعه رودخان
مدتی بود که از اطرافیانمون شنیده بودم که قلعه رودخان خیلی قشنگه ، بخاطر همین موقعه که با خاله زهرا اینا دورهم جمع شده بودیم تصمیم گرفتیم که فردایی صبج زود راه بیفیتم و بریم قلعه روخانو ببینیم ، عزیز جون فسنجون پختش ، راستی چون صبح زود راه افتادیم وقتی به ابتدای قعله رودخان رسیدم اولش بساط صبحانه رو پهن کردیم و حسابی دلی از عذا دراوردیم ، بعدش دیدیم که می گن حسابی باید کوهنوردی و پیاده روی کنیم ، ابتدای راهمون دیدیم که چند تا فروشند عصای بامبو می فروشن تو و بابا و عزیز هرکدومتون یه دونه عصا خریدید ، بلاخره همراه عزیز و باباجی و خاله زهرا اینا راه افتادیم که بریم بالا ، می گفتن که برای رسیدن به قلعه باید حدود ١٠٠٠تا پله رو بریم بالا ، همتون جلو افتاید ، من همراه عزیزجون عقبتر از شما بودیم ، آخه نفس کم اوردیم ، هی رفتیم بالا وبالا و از بقیه مردم می پرسیدم که خیلی راه مونده ، اونا هم می گفتم هنوز اولش ، هی رفتیم و رفتیم و کمی استراحت می کردیم ، دیگه نفس نداشتیم ، به جایی که رسیدم بقیه می گفتم که حدود ٣٠٠ تا پله رو بالا اومدیم ، دیگه من و عزیز جون تصمیم گرفتیم که نریم بالا ، از شما هم خبری نبود چون که رفته بودید و ما نمی دیدمتون .
همین که خواستیم بشینیم ، عمو حمد را دیدیم که اونجا کنار یک فروشنده آبمعدنی و خوارکی نشسته بود ، عمو حمید گفتش که کمرش درد گرفته و دیگه نتونسته بره بالا و سر صحبتش با اون فروشنده حسابی باز شده بود
حدود یک ساعتی منتظرتون اونجا نشستیم و مردم رو که بالا و پایین می رفتن را تماشا می کردیم که دیدیم حسام جون داره پایین میاد ، وقتی که رسید ازش پرسیدم که عسل اینا رو دیدی ، گفتش نه من تا قلعه رفتم و برگشتم و اونارو ندیدم
ما هی منتظر موندیـــــــــــــــــــــــــــــــم و بعدش کم کم به سمت پایین حرکت کردیم و رسیدم دم ماشینها و باز هم حدود ٢ ساعتی منتظر موندیم که دیدیم کم کم داره باباجی و عمو و خاله و انتها هم بابایی و شما دارین میایین پایین .
شما همینکه منو دیدی با اینکه خیلی خیلی راه رفته بود با آنچان سرعتی دویدی طرف من ،انگار نه انگار که اینهمه راه رفته بودی و منو بقل کردی ، یخورده شایدم بیشتر لج کردی که چرا مامان نیومدی همراه من ، من دلم برات تنگ شده بود و می خواستم با تو باشم
بعد همه سوار ماشینا شودیم رفتیم که نهارمونو تو آلاچیقی که توی حیاط خونه فروشنده آب معدنی بودش و به ما گفته بود بریم اونجا ، وقتی که آدرس خونه اون فروشنده را پیدا کردیم ، دیدیم که جای جالبی کنار یک رودخونه که پل داشت بود نشستیم و تو و حسام هم رفتیم حسابی توی روخونه آب بازی کردید
بلاخره غروب شد و برگشتیم خونه / تیرماه ٩١/ قعله رودخان فومن